پرهام پرهام ، تا این لحظه: 12 سال و 10 ماه و 6 روز سن داره

پرهام مهربونم

پسر خرابکار

                    پسر خرابکار مامان دیشب موبایل آغا رو برداشت و محکم زد داخل تلویزیون و شیشه اش رو شکوند . حالا کاشکی تلویزیون خودمون بود ، کاشکی تلویزیونشون از اون مدل قدیمی ها بود  ،کاشکی ... زنگ زدم نمایندگی اش واسه تعمیر می گه یک میلیون و چهارصد هزینه داره .یک سال و نیم پیش ما یک میلیون خریدیم . بنده خدا آغا و مامان . بچه نگه دارن اونم خیلی راحت بزنه تلویزیون رو خرد کنه و به روی مبارکش هم نیاره . همین که گوشی موبایل رو پرتاب کرد سریع تصویر رفت ، نگاه کردیم دیدیم شیشه اش شکسته . حالا ما همه ناراحت پرهام هم به روی مبارکش نمی اره و داره عروسکش رو به بال...
29 مرداد 1392

مجله موفقیت

توی این شماره مجله موفقیت یه مطلب جالب نوشته بود که دوست داشتم بعضی از قسمتهای اونو با تحلیل خودم اینجا بنویسم.عنوان مطلب : تغییراتی که نوزاد کوچک شما در زندگی تان ایجاد می کند. اون مطلبی که رنگیه داخل مجله نوشته شده بود و اونی که مشکی هست تحلیل خودمه. 1- قبلا بچه دوست نداشتید اما الان آنها را دوست دارید. من قبلا هیچ احساسی نسبت به بچه ها نداشتم ، بود و نبود آنها برام مهم نبود و به عنوان موجودات کوچک مزاحم بهشون نگاه می کردم زمانی که ازدواج کردم با محمد داشتیم توافق می کردیم که هیچ وقت بچه دار نشیم که یکدفعه پرهام وارد زندگیمون شد حالا کاملا دیدگاهم تغییر کرده و هر بچه ای که می بینم ناخودآگاه به سمتش جذب می شم . 2- قبلا د...
27 مرداد 1392

اقوام مهربان پرهام

چقدر داشتن اقوام خوب توی این دوره غنیمت هست . وسط این همه مشکل که داشتم تنها چیزی که باعث دلگرمی می شد این بود که می دیدم همه از دل و جون واسه محمد مایه می ذارند و برای حل شدن مشکلش تلاش می کنن. مجید آقا ، آقا هادی ، علی و امیر ، دایی حسن ، دایی غلام ، عمو تیمور همه و همه تلاش می کردند تا این مشکل حل شه . از جواب دادن به تلفن ها خسته شده بود همه زنگ می زدند و می خواستند کمکی کرده باشند . همین جا از همه اونا تشکر می کنم نمی دونم اگه اونا نبودن من باید چکار می کردم . پرهام باید یاد بگیره که مهمترین نعمت خداوند داشتن اقوام خوب هست که باید همیشه مراقب باشه اونا رو از دست نده .
20 مرداد 1392

مریضی پرهام و گرفتاری محمد

همیشه به خدا می گم خدایا من تو سختی ها جواب نمی دم،  منو با سختی امتحان نکن که قبول نمی شم. منو با راحتی امتحان کن به من پول بده ، امکانات بده ، خوشی و سلامتی بده ببین چقدر بنده خوبی می شم چقدر از نعمت ها سپاسگذاری می کنم .منو با شادی امتحان کن جواب می دم ، مطمئن باش . بعد از اون حادثه کذایی که واسه محمد اتفاق افتاد حسابی اعصابم خرد بود و دوست نداشتم کسی دور و برم باشه چون مطمئناً ترکش هام به اونم اصابت می کرد و حوصله ناز کشیدن اونا رو نداشتم . به خونه آغا رفتم و ماجرا رو تعریف کردم اونا هم خیلی ناراحت شدن . پرهام مرتب بهانه می گرفت و دوست داشت باهاش بازی کنم . آغا پرهام رو تو بغل گرفت و گفت فکر کنم پرهام تب داره مامان اونو چک کرد و گ...
20 مرداد 1392
1